کد مطلب:329963 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:452

زینب در جست و جوی دختر امام حسین (ع )
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

كاروان از كوفه ، راهی شام شد. مشكلات اسارت و دوری پدر، همچنان رقیه را می سوزاند. در بین راه كه سختی بر دختر امام حسین (ع ) فشار آورده بود. شروع به گریه و ناله كرد. و به یاد عزت و مقام زمان پدر، اشك ها ریخت . گویا نزدیك بود روحش ‍ پرواز كند و در آن بیابان به بابا بپیوندد.

یكی از دشمنان چون آن فریاد ضجه را شنید، به رقیه گفت : ((اسكتی یا جاریه ! فقد آذیتنی ببكائك ))؛ ای كنیز! ساكت باش ، زیرا من با گریه تو ناراحت می شوم .

آن ناز دانه بیشتر اشك ریخت . و دیگر بار آن موكل گفت : ((اسكتی یا بنت الخارجی ))؛ای دختر خارجی ! ساكت باش .

حرفهای زجر دهنده آن مزدور، قلب دختر امام را شكست . رو به سر پدر نمود و گفت : ((یا ابتاه قتلوك ظلما و عدوانا و سموك بالخارجی ))؛ای پدر! تو را از روی ستم و دشمنی كشتند و نام خارجی را هم بر تو گذاردند.

پس از این جمله ها، موكل غضب كرد و با عصبانیت ، رقیه را زا روی شتر گرفت و از بالا بر روی زمین انداخت .

تاریكی شب بر همه محیط سایه افكنده بود. رقیه از ترس ، شروع كرد به دویدن در آن تاریكی . سختی و خار و خاشاك زمین ، پاهای كوچولوی او را مجروح نمود. و او با همه خستگی باز می دوید.

شدم سه ساله از رفت سایه پدرم

كسی كه داغ پدر زود دید من بودم

به نیمه شبی زپی كاروان به دامن دشت

كسی كه پای برهنه دوید من بودم .

همان زمان ، قافله متوجه نیزه اش شد كه سر امام حسین (ع ) بر بالای آن بود. نیزه به زمین فرو رفته بود. دشمن هر چه كرد كه آن را در آورد، نتوانست .

رئیس قافله نزد امام سجاد (ع ) آمد و سبب این ماجرا و حكایت را پرسید. امام فرمود: یكی از بچه ها گم شد است تا او پیدا نشود، نیزه حركت نخواهد كرد!

حضرت زینب (س ) با شنیدن این سخن ، خود را از بالای شتر به روی زمین انداخت .ناله كنان به عقب برگشت تا گمشده را پیدا كند.

زینب (س ) به هر سو می دوید. ناگهان چشمش به یك سیاهی افتاد. جلو رفت تا به آن رسید در آنجا یك زن را دید كه سر كودك گمشده را به دامن گرفته است رو به آن زن نمود و پرسید: شما كیستید؟!

فرمود: ((انا امك فاطمة الزهراء اظننت انی اغفل عن ایتام ولدی ))؛ من مادر تو، فاطمه زهرا هستم . گمان می كنی من از یتیم های فرزندم غافلم !(157)

زینب (س ) رقیه را گرفت و به كاروان رساند و قافله به راه افتاد(158)

157-1- ناسخ التواريخ ص 531.

158-2- داستان غم انگيز حضرت رقيه ص 37 - 39.